غزل برق عشق – فال حافظ

غزل شماره ۸۳ دیوان حافظ میگوید کاری است که انجام دادهای و در این لحظه باید به فکر جبران آن باشی. مطمئن باش هیچ بی گناهی سرش بالای دار نخواهد رفت. حافظ هر جور و جفا که از زلف سیاه و خال هندوی یار به او رسیده متعلق به گذشته میداند. در شیوه زندگی حافظ رنجیدن از دیگران وجود ندارد و معتقد است با صفا کدورتها از بین میروند.
فال حافظ با معنی و تعبیر کامل و تفسیر بیت به بیت غزل شماره ۸۳ حافظ را در تحقیقستان بخوانید.
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
غزل شماره ۸۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
در زمان حال زندگی کن و غصه گذشتهها را نخور. اتفاقی است که افتاده و تو دیگر نمیتوانی وضعیت را به حالت قبل برگردانی، پس بهتر است در صدد جبران آن باشی. نگران نباش تو در این قضیه بیگناه هستی و در آخر رهایی مییابی. با صبر و شکیبایی همه رنجها و حسرتها را میتوان از بین برد. کینه و کدورت را به دل راه مده و با صفای دل به آن جواب بده.
معنی و تفسیر غزل شماره ۸۳ حافظ – معنی غزل گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
بیت اول
گر ز دستِ زلفِ مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت
اگر از دست زلف مشکین تو خطایی سر زد مهم نیست و ما از آن رنجیده خاطر نمیشویم یعنی هر ستمی که از خودت و یا از اسباب حُسنت به ما میرسد، تو معذوری و ما آن را با کمال میل میپذیریم و رد نمیکنیم.
✦✦✦✦
بیت دوم
برقِ عشق از خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاهِ کامران گر بر گدایی رفت رفت
اگر برق عشق، خرمن وجودِ یک عاشق فقیر را بسوزاند مهم نیست. یعنی اگر وجودِ عاشق گدا را آتش عشق بسوزاند، هیچ مهم نیست و ما شکایت از آن نمیکنیم.
زیرا مرام و شأنِ عاشق، سوختن در آتش عشق است؛ و اگر جور و ستم پادشاهِ کامران بر گدایی رسید مهم نیست. یعنی عشق یک پادشاهِ قهّار است که هر کار کند موردِ سؤال قرار نمیگیرد.
✦✦✦✦
بیت سوم
در طریقت رنجش خاطر نباشد مِی بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
در طریقِ عشاق رنجانیدن خاطر و آزردهشدن وجود ندارد. یعنی جایز نیست. پس حالا هر کدورت و دل آزردگی که دیدی، حالا وقتِ صلح و صفا است و آن کدورت گذشت و دیگر به خاطرها نمیآید.
✦✦✦✦
بیت چهارم
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
ای دل، در عاشقی تحمل لازم است، ثابت قدم باش یعنی در طریق عشق باید عاشق در برابر هر بلا و جفا صابر باشد، در طریق عشق هر چه پیش آید باید عاشق آن را تحمل کند و ترک قیل و قال نماید.
✦✦✦✦
بیت پنجم
گر دلی از غمزه دلدار باری بُرد بُرد
ور میانِ جان و جانان ماجرایی رفت رفت
اگر خاطر یک عاشق از غمزه دلدار باری بُرد، یعنی اگر عاشقی از معشوق رنجش یا کدورتی پیدا کرد دیگر آن فراموش میشود و هرگز تکرار نمیگردد.
مخلص کلام: اگر مابین جان و جانان، ماجرایی رخ داده است آن هم گذشت و بار دیگر آن را به خاطر نمیآورند.
✦✦✦✦
بیت ششم
از سخنچینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت
از دست غمّازان و سخنچینها هزار جور ملالت و دلخوری پیش میآید یعنی غمّازان از سرزنش عشاق فارغ نیستند اما اگر مابین یاران و دوستان یک ناسزا و یا یک امرِ نامعقولی واقع گردد فوری عفو میشود و از خاطرها محو میگردد.
آنچه از غمّاز ظاهر میشود، در هر زمانی جور و جفا و آزار است، اما مابین عشاق هر ماجرای مهمی هم که اتفاق افتد مستور میماند و دیگر به خاطر نمیآید.
✦✦✦✦
بیت هفتم
عیب حافظ گو مکُن واعظ که رفت از خانقاه
پایِ آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
به واعظ بگو که اگر حافظ از خانقاه رفت عیبش مگیر، تو چگونه و برای چه پای شخصِ آزاد را میبندی؟ او اگر به جایی رفت، اشکالی ندارد.
یعنی اگر حافظ خانقاه را ترک نمود و رفت، ای واعظ مانعِ او مباش، زیرا او یک شخصِ آزاد و یک آدم بیقید است؛ کسانی که لاقیدند به آنجا میروند که دوست دارند.